امير مؤمنان على(ع) از زبان على(ع)
نوشته شده توسط : علیرضا ودیعی

 

 

امير مؤمنان على(ع)فرزند ابو طالب و جد او عبد المطلب پسر هاشم است.نام عبد المطلب عامر بود و شيبة الحمد شهرت داشت.گويند چون زاده شد موهايى سپيد بر سر او رسته بودپس او را شيبه لقب دادند.و چون مطلب عموى او پس از مرگ هاشم به مدينه رفت و شيبه را با خود به مكه آورداز او پرسيدند:«اين كودك كيست؟»گفت:«بنده من است.»و گفته اند مردم چنان پنداشتند كه مطلب در اين سفر بنده اى با خود آورده است.از اين رو عامر به عبد المطلب مشهور گرديد.عبد المطلب فرزند هاشم است و هاشم پسر عبد مناف.خاندان هاشم شاخه اى از عبد مناف اند و شاخه ديگر آن بنى عبد شمس نياى امويان است.و هر دو خاندان از قريش اند .خاندان هاشم در قريش به بزرگوارى و گشاده دستى شناخته بودندهر چند مكنتى چون خاندان عبد شمس نداشتند.

 

مادرش فاطمهدختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است.فاطمه چندى تربيت رسول خدا را عهده دار بود و براى او چون مادر مى نمود.او از جمله مسلمانان صدر اول است كه به مدينه هجرت كرد .رسول خدا پيوسته او را گرامى مى داشت و چون درگذشت او را در پيراهن خود كفن كرد. (1)

 

 

 

كنيه مشهور او ابو الحسن و لقب هايش فراوان است.از آن لقب ها آنچه ميان ايرانيان شهرت دارد اسد الله و حيدر است.

 

 

لقب اسد الله را رسول خدا(ص)بدو داد (2) و مادرش وى را حيدر خواند چنانكه در بيتى كه به حضرتش منسوب است آمده:

 

 

 

أنا الذى سمتنى امى حيدره  
كليث غابات كريه المنظره (3)

 

 

 

و حيدر در لغت عربى به معنى شيراست.

 

 

ولادت او را روز جمعه سيزدهم رجبيا بيست و سوم آن ماه و بعضى نيمه شعبان نوشته اند .چه سالى؟سى سال يا بيست و نه سال پس از عام الفيل.عام الفيل چه سالى بوده است؟سالى كه أبرهه سردار حبشى با پيلهاى خود براى ويران كردن مكه آمد.اما آن چه سالى بود؟در آن روزگار ضبط دقيق روز و ماه و حتى سال را نمى توانستندچرا كه بيشترين مردم خواندن و نوشتن نمى دانستند .حادثه ها در ذهن اين و آن بود نه در صفحه كاغذ.و چون حادثه اى بزرگ پديد مى آمد آن را مبدأ تاريخ قرار مى دادند.آمدن پيلان به مكه و كشته شدن آنها به سنگ ريزه هايى كه پرندگان مى افكندندواقعه اى بزرگ بودبدين رو تاريخ را با سال آن واقعه در حافظه نگاه مى داشتند .

 

 

چون رسول خدا در عام الفيل به دنيا آمده است و سن او هنگام رحلت 63 سال بودولادت او را بين 569 تا 570 ميلادى ضبط كرده اند.و چون ولادت على را در سى سالگى رسول(ص)نوشته اند بايستى على(ع)در 599 يا 600 ميلادى تولد يافته باشد.

 

 

عالمان شيعه عموما و گروهى از دانشمندان سنت و جماعت نوشته اند على(ع)در خانه كعبه به دنيا آمد.اما بعضى از سنيان يا اين مكرمت را براى او ننوشته اند و يا آن را نپذيرفته اند .مسعودى نويسد:«در كعبه زاده شد.» (4) مفيد نوشته است:«پيش از او و بعد از او كسى در خانه كعبه به دنيا نيامد.» (5)

 

 

مؤلف سيرة الحلبيه نوشته است:«على(ع)در سن سى سالگى رسول(ص)در كعبه متولد شد.» (6) در ديوان سيد حميرى كه با تحقيق شاكر هادى شكر در بيروت چاپ شده قطعه اى ديده مى شود كه مطلع آن اين است:

 

 

ولدته في حرم الإله و أمنه  
و البيت حيث فناؤه و المسجد (7)

 

 

 

  مصحح ديوان اين قطعه را از مناقب ابن شهر آشوب و دلائل صدوق آورده است.در مناقب اين بيت ها و نيز بيت هاى ديگرى در اين باره از محمد بن منصور سرخسى آمده است. (8) پس شهرت واقعه در آغاز سده چهارم مسلم بوده است و اگر بيت ها از سيد حميرى باشد اين داستان در آغاز سده دوم هجرى نيز شهرت داشته است.در اثبات اين فضيلت كتابهايى نوشته اند كه از متأخران مرحوم شيخ محمد على اردوبادى را مى توان نام برد كه نگارنده را با او دوستى بود.

 

 

  در اينجا به مناسبت داستانى را مى آورم كه پنجاه و چند سال پيش برايم رخ داد.

 

 
ساليانى كه در نجف اشرف به سر مى بردممبتلا به درد چشم شدم بسيار آزارم مى داد.دو سه بار به مطب پزشكى به نام دكتر محمد العيد رفتم و هر بار يك ربع ديناريعنى اندكى كمتر از يك چهارم ماهيانه ام را به او مى دادم.قطعه فلزى به پلك چشمم مى كشيد و مى گفت:«همت جوانان را دارى.»چرا چنين مى گفت؟نمى دانم.اگر درد چشم بيشتر نمى شد كمتر نمى گرديد .پسين روزى در يكى از ايوان هاى صحن مقدس روبروى گنبد مطهر نشسته بودم افسرده و از رنج چشم آزردهروى به گنبد كردم و گفتم:«يا على من براى درس خواندن به شهر تو آمده ام و تنها وسيلتم چشم است.»

 

 

 
گريه ام گرفتدو رباعى به ذهنم آمد و در آن حال زمزمه كردم:

 

 

 
اى بارگهت قبله گه اهل نياز 
وى روضه حضرت تو خلوتگه راز 
در خانه كعبه زادى و زادگهت  
شد قبله مسلمين بهنگام نماز 
اى ذات خداى را تو مرآت جلى  
وى نور مبين كاشف سر ازلى در مدح تو اين بس كه نبودى دوزخ  
لو اجتمع الناس على حب على

 

 

 
در همين حال بودم كه يكى از آشنايان كه نامش را فراموش كرده ام به صحن درآمد.مرا ديد و حالم را پرسيد.گفتم:«از چشم درد رنج مى برم.»گفت:«فردا بيا با هم به كوفه برويم سيد احمد ربيعى چشمت را ببيند.»

 

 

 
فردا به همراهى او به كوفه رفتم به خانه سيد درآمديم.پيرمردى بود نورانى در زير زمين خانه نشسته تنى چند گرد او.نوبت به من رسيد با ذره بينى درشت چشمم را نگاه كرد.پاره اى كاغذ برداشت و چيزى بر آن نوشت و چون بدستم دادنوشته بود آرجدل.گفت:«روزى سه بار در چشم بريز.»دو بار ريختم و نمى دانم به نوبت سوم نيازى افتاد يا نه همان روز درد چشم آرام گرفت.

 

 

  آرجدل چنان تأثيرى داشت؟يا حالت افسرده من و نياز به درگاه مولاى كارساز؟يا تصادف؟هر چه اسمش را مى گذاريد بگذاريد.بپذيريد يا نه چشمم بهبود يافت.اما سالها بعد كه چشمم از نو درد گرفت آرجدل سودى نداد.درباره آنچه سروده امبر من مگيريد و مرا به غلو و يا ترك ادب شرعى كردن نسبت مدهيد.خود مى دانيد كه چون بارقه عشق بدرخشدعقل مى گدازد.از اين گذشته مگر شاعر اهل بيت مرحوم سيد جعفر حلى درباره فرزند او نسروده است:

 

 

 
و قد انجلى من مكة و هو ابنها 
و به تشرفت الحطيم و زمزم

 

 

  بخش دوم

 

 

 
چنانكه نوشته شد خاندان هاشم از مكنت چندانى برخوردار نبودند.ابوطالب كه در كودكى سرپرستى محمد(ص)را بر عهده گرفتفرزندان و عيال بسيار داشت.قريش را سالى سخت پديد آمد.محمد(ص)عموى خود عباس را گفت:«برادرت ابوطالب نانخور فراوان دارد و چنين كه مى بينى مردم در سختى به سر مى برندبيا نزد او برويم و از آنان بكاهيم.من از پسران او يكى را برمى دارم تو هم يكى راو سرپرست آنها مى شويم.»عباس پذيرفت.نزد ابوطالب رفتند و داستان را با او در ميان نهادند.ابوطالب گفت:«عقيل را برايم بگذاريد و هر چه خواهيد بكنيد.»محمد(ص)على را و عباس جعفر را گرفت. (9) از اين رو على در خانه محمد(ص)و در دامان او پرورده شد و خود در اين باره چنين گويد:

 

 

  «در پى او بودم چنانكه شتربچه در پى مادرهر روز براى من از اخلاق خود نشانه اى بر پا مى داشت و مرا به پيروى آن مى گماشت.» (10)

 

 

  هر چه بيشتر مى باليد رسول خدا بيشتر به او و تربيت او مى افزود و او در اين باره چنين فرمود:

 

 

   «آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه خويشم جا داد.و مرادر بستر خود مى خوابانيد .چنانكه تنم را به تن خويش مى سود و بوى خوش خود را به من مى بويانيد.» (11)

 

 

 هنگامى كه رسول خدا در كوه حرا به رتبت پيمبرى مشرف گرديد و به خانه بازگشت در خانه او خديجهعلى و زيد پسر حارثه به سر مى بردند.چنانكه در تاريخ تحليلى نوشته ام او حالت و رسالت خود را بيش از آنكه به ديگران بگويد به اين سه تن گفت و هر سه بدو گرويدند.بى هيچ چون و چراباور داشتنى است كه على(ع)نخستين مرد در پذيرفتن دين اسلام باشد.او در اين باره چنين مى گويد:

 

 

 
«هر سال در حرا خلوت مى گزيد من او را مى ديدم و جز من كسى وى را نمى ديد.آن هنگام جز خانه اى كه رسول خدا و خديجه در آن بود در هيچ خانه اى مسلمانى راه نيافته بود.من سومين آنان بودم روشنايى وحى و پيامبرى را مى ديدم و بوى نبوت را مى شنودم.» (12) و در جاى ديگر مى گويد:

 

 

 
«هيچ كس پيش از من به پذيرفتن دعوت حق نشتافتو چون من صله رحم و افزودن در بخشش و كرم نيافت.» (13)

 

 

ابن هشام از ابن اسحاق آورده است:

 

 

  «نخستين مرد كه به رسول خدا گرويد و او را بدانچه از جانب خدا آورده بود گواهى دادعلى بن ابى طالب بود.در آن هنگام ده سال از عمر وى مى گذشت و از جمله نعمت هاى خدا بر على آن بود كه پيش از اسلام در كنار رسول خدا به سر مى برد.» (14)

 

 

  در آغاز اسلام خواندن مردم به مسلمانى پنهانى بود.اين مدت را سه سال نوشته اند و چون آيه و أنذر عشيرتك الأقربين (15) نازل شد پيغمبر به على گفت:«خدا مرا فرموده است خويشاوندان نزديكم را به پرستش او بخوانم .گوسفندى بكش و صاعى نان و قدحى شير فراهم كن.»

 

 

  على چنان كرد.در آن روز چهل تن يا نزديك به چهل تن از فرزندان عبد المطلب فراهم آمدندو همگى از آن خوردنى سير شدند.اما همينكه رسول خدا(ص)خواست سخنان خود را آغاز كندابو لهب گفت:«او شما را جادو كرد.»و مجلس بهم خورد.روزى ديگر پيغمبر(ص)آنان را خواند و گفت :

 

 

  «اى فرزندان عبد المطلب گمان ندارم كسى از عرب براى مردم خود بهتر از آنچه من براى شما آورده ام آورده باشد.دنيا و آخرت را براى شما آورده ام.» (16)

 

 

 
آنگاه رسالت خود را به خويشاوندان رساند و گفت كدام يك از شما مرا در اين كار يارى مى كند تا برادر و وصى من و خليفه من در ميان شما باشد؟همه خاموش ماندند.على گفت:

 

 

  «اى فرستاده خدا آن منم.»

 

 

  پيغمبر فرمود:

 

 

  «اين وصى من و خليفه من در ميان شماست.سخن او را بشنويد و از او فرمان بريد.» (17)

 

 

  از اين روز على به جانشينى و وصايت رسول خدا(ص)گماشته شد و چنانكه خواهيم نوشت در روز هيجدهم ذو الحجه سال دهم هجرت كه به واقعه غدير معروف است خلافت او بر همه مسلمانان اعلام گرديد.

 

 

  على پيوسته در كنار پيغمبر بود و نگهبانى او مى نمود ابن ابى الحديد از امالى محمد بن حبيب آورده است:

 

 

  «ابوطالب بر جان پيغمبر مى ترسيد.بسا شب هنگام نزد بستر او مى رفت و او رابرمى خيزاند و على را بجاى وى مى خواباند.»

 

 

  شبى على گفت:«من كشته خواهم شد.»ابوطالب در چند بيت بدو چنين گفت:

 

 

  «پسرم!شكيبا باش كه شكيبايى خردمندانه تر است و هر زنده اى مى ميرد.بلايى است دشوار اما خدا خواسته است دوستى فداى دوستى شود.دوستى والا گهركريم و نجيب.اگر مرگى رسيد تنها براى تو نيستهر زنده اى مى ميرد.»

 

 

  على چنين پاسخ مى دهد: 
«مرا در يارى احمد شكيبايى مى فرمايى؟بخدا آنچه گفتم از بيم نبود.من دوست مى دارم يارى مرا ببينى و بدانى.من پيوسته فرمان بردار تو هستممن احمد را كه در كودكى و جوانى ستوده است براى رضاى خدا يارى مى كنم.» (18)

 

 

  هنگامى كه قريش بنى هاشم را در شعب ابو طالب در بندان كردندابوطالب در جمله آنان بود .او على را به نگهبانى محمد سفارش مى نمود.دور نيست داستانى را كه ابن ابى الحديد آورده در اين روزها رخ داده باشد.

 






:: موضوعات مرتبط: علمی-فرهنگی -هنری-ورزشی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1108
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 2 دی 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: